محل تبلیغات شما



شب گشت و مهتاب روی خود از کوچه گرداند

تاریکِ مطلق گشت و بغض در سینه ترکاند

 

دل با غباری مانده جا در کوچه خوش بود

باد از جفاکاری غبار از کوچه ها راند

 

سرد است مرا صبر بر زمستانی دگر نیست

آ اِی بهارم سوز و سرما سینه سوزاند

 

نرگس حیا کرد تا که گل در باغچه آرَد

آن شاخِ گل را بی وفایی ریشه خشکاند

 

آن غنچه هم خشکید و دل از غصه نالید

بلبل به دور از گل هم آوازی دگر خواند

 

با معرفت ما را ز کویَت می رهانی

کی عاشقش را با جفا از کوچه اش راند

 

گاهی نگاهت مرده ای را زنده می کرد

گاهی سکوتت قلب من در سینه لرزاند

 

فریاد بی مهری تحمل می کنم چون

درد از سکوتت سینه را با گریه جوشاند

 

ای نازنین یک ذره با ما مهربان تر

بیچاره دل در راه عشق از غصه درماند

 

تقصیر دل نیست در رهت افتاد و بشکست

چشمان نازت نور عشق بر سینه تاباند

 

یک لحظه در رویا به آغوشت گرفتم

عطرت برایم تا ابد در سینه جا ماند

 

 

مسعود اصغرپور


این دردِ آشنا از  آن آشِنایِ ما بود

رنجی که بر دلم رفت خود از رضایِ ما بود

 

درد آشِنای ما باز  دردی دگر به ما داد

دردش به جان خریدم چون خود شفایِ ما بود

 

او شد طبیب و من هم بیمارِ چشمِ نرگس

دردی به سینه افکَند شاید دوای ما بود

 

گر اشکِ دیده ام ریخت راضی شوم چو هردم

مشکل به کارِ ما کرد مشکل گُشای ما بود

 

گل را به یادِ چشمش در آبِ دیده دارم

بُغضی به خانه ترکید بُغضِ صدای ما بود

 

پیچَد به کوی و برزن رازی که سینه دارم

در کویِ مِی فروشان هم ماجرای ما بود

 

هرگز جواب عاشق را با حَذَر نگویند

شاید جَزا همین است شاید سزای ما بود

ِ

مُردم اگر ، به خاکم نرگس بکار و گاهی

با نِی نَوازشم کن سوزَش نوایِ ما بود

 

 

دکتر مسعود اصغرپور


دل را نباشد در رَهَت هیچ اختیاری

جان هم ندارد چاره ای جز بی قراری

 

سوسن اَزَت آموخته درسِ دل ربایی

سنبل ندارد این چنین آموزِگاری

 

گل را ببویی تازه گردد داغ قلبم

چون زنده می گردد بَرَم چشم انتظاری

 

بیمارِ چشمانت شود نرگس ، نبُویش

گل می کُشی باید بجایش گل بکاری

 

هرگز نداند راز گل را گل فروشی

هرگز نخواند دردِ بلبل را قناری

 

شب گشت و چشمم تا سحر بر آسِمان است

با من بمان ماهم در این شب زنده داری

 

دکتر مسعود اصغرپور


منتظر بودم بیایی بلکه بهتر می شوم!

آمدی دیر و نگفتی منتظر تر می شوم؟!

 

تا نگردد حالم از چشمان من واقف کسی

تا بیایی زیر چشمی خیره بر در می شوم

 

من بمیرم تا که بغضی در گلویت نشکند

بشکند بغضت به سان لاله پرپر می شوم

 

دیده تهدیدم کند گر روی ماهش بنگری

من برای این دلِ صد پاره ات شر می شوم

 

خون دل ریزی خورم چون مِی به زلف تو قسم!

چون لبِ لعلت بنوشد همچو ساغر می شوم

 

زلف زرین را به روی گونه ی سُرخم گذار

بر مِسَم اُفتی اگر ای کیمیا زر می شوم

 

بوی نرگس از حیاط خانه مدهوشم کند

چون ببینم نرگست را مبتلا تر می شوم

 

دکتر مسعود اصغرپور


صبح فردا بروم پیش تو؛ فردایی بود!

اندکی چای بیاور ، اگر آن چایی بود !

 

پشت دست داغ نمودم به داغ سیگار

بروم یا نروم! وه که چه غوغایی بود

 

چشم بیمار چرا جز پی زیبایی نیست؟!

چه کنم کل وجودت همه زیبایی بود

 

دل بی تاب تو را طاقت تنهایی نیست

دل تنهای مرا طاقت تنهایی بود؟!

 

صورتت آینه را پاک تماشایی کرد

آینه  بی رخِ تو هیچ تماشایی بود؟!

 

ماهیِ سر به هوایم که به تُنگت افتاد

پِیِ خوشبختی خود در دلِ دریایی بود

 

نرگس باغچه گل داد مرا یادی کن

اگر از خاطر من در دل تو جایی بود

 

 

دکتر مسعود اصغرپور


بغض شکسته لحظه ی دیدار زیباست

اشکم به روی صورتِ تب دار زیباست

 

از دیدن چشمانِ بیمارِ تو نرگس

چشمانِ پر خونم شود بیمار زیباست

 

بر دشتِ غم بر شوره زار نا امیدی

با اشکِ دیده بارشِ رگبار زیباست

 

آخر دو دیده خون قلبم را بریزند

آن هم فدایِ تارِ مویِ یار زیباست

 

عطری که بوی خانه را مُشکِ خُتَن کرد

عطر نفس های تو بود انگار ، زیباست

 

در حال و روزِ درد و خاکستر نشینی

چشمانِ تا وقتِ سحر بیدار زیباست

 

کارم ز وعظِ واعظان بگذشت بگذشت

گویم اناالحق لحظه ی سنگسار زیباست

 

قاضی نترسانم ز زندان و سر دار

رقص تنِ صد پاره ام بر دار زیباست

 

خارت اگر خون جگر ریزد بریزد

بوییدنت ای گل میانِ خار زیباست

 

حافظ ! بیا و جایِ مِی سیگار بر کش

درمانِ درد با آتشِ سیگار زیباست

 

دکتر مسعود اصغر پور

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ωـالار شهیـــכاךּ