شب گشت و مهتاب روی خود از کوچه گرداند
تاریکِ مطلق گشت و بغض در سینه ترکاند
دل با غباری مانده جا در کوچه خوش بود
باد از جفاکاری غبار از کوچه ها راند
سرد است مرا صبر بر زمستانی دگر نیست
آ اِی بهارم سوز و سرما سینه سوزاند
نرگس حیا کرد تا که گل در باغچه آرَد
آن شاخِ گل را بی وفایی ریشه خشکاند
آن غنچه هم خشکید و دل از غصه نالید
بلبل به دور از گل هم آوازی دگر خواند
با معرفت ما را ز کویَت می رهانی
کی عاشقش را با جفا از کوچه اش راند
گاهی نگاهت مرده ای را زنده می کرد
گاهی سکوتت قلب من در سینه لرزاند
فریاد بی مهری تحمل می کنم چون
درد از سکوتت سینه را با گریه جوشاند
ای نازنین یک ذره با ما مهربان تر
بیچاره دل در راه عشق از غصه درماند
تقصیر دل نیست در رهت افتاد و بشکست
چشمان نازت نور عشق بر سینه تاباند
یک لحظه در رویا به آغوشت گرفتم
عطرت برایم تا ابد در سینه جا ماند
مسعود اصغرپور
سینه ,کوچه ,دل ,جا ,گل ,بی ,در سینه ,از کوچه ,ابد در ,تا ابد ,گشت و
درباره این سایت